چيز هايي كه خواندنش در شب ممنوع است

سلام برابچ

با عضو شدن در این وبلاگ می توانید مطالب جالی و خواندنی خود را با دیگران به اشتراک بگذارید

نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1398برچسب:,ساعت 18:17 توسط ايليا ميرزامحمدي| |

پس از غارت مونته ریجیونی،اتزیو و یارانیرنگ  پراکنده اش به رم نقل مکان می کنند و مقر خود را در این شهر باستانی و پر نیرنگ بنا می سازند ...

با قدرت گرفتن سزار بورجا فرمانده ی فاتح سپاییان واتیکا و حمایت های های مالی بی دریغ رودریگو ، خاندان بورجا و شوالیه های های معبددرهم امیخته و ت

بدیل به دشمن درجه 1 اسسین ها می شود سزار رویا های بلندی در سر می پروراند .. و به همراه دوستان و متحدان و نقشه ی خویش را جلو می برد ...مراه با خیانت ، ازادی شرافت و ...

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:,ساعت 14:12 توسط ايليا ميرزامحمدي| |

دوستان دوباره برگشتم ... 

عید رو ب همتون تبریک می گم ... 

می خوام کلی بترکونم ...

با پست هایی ک می زارم .. امید وارم خوش باشید ....آرام

نوشته شده در سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:3 توسط ايليا ميرزامحمدي| |

مرد جوانی که خوانواده اش مورد خیانت گروهی از خوانواده های قدرتمند ایتالیا قرار گرفته است ، تلاش خود را برای انتقامی شایسته  آغاز می کند . برای ریشه کن ساختن این فساد و باز گراندن آبروی خوانوادگی خویش او هنر اساسین ها را می آموزد. 

در این راه طولانی از مهارت و از نبوغ بزرگانی چون لیوناردو داوینچی و ..... استفاده می کند.

حماسه ای خواندنی و جذابی از قدرت،دسیسه و انتقام.

نوشته شده در چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:,ساعت 1:2 توسط ايليا ميرزامحمدي| |

جری خیلی دوست داشت تا هر چه زود تر در قبرستان متروکی که در نزدیکی ساحل پیدا کرده بود دست به اکتشاف بزند.

تا این که بچه های دیگر ، داستانی را براش تعریف می کنند. داستانی در باره ی روحی 3000 ساله................

روحی که هنگام ماه کامل از درون قبر به بیرون می آید

روحی که........ در اعماق قبرستان زندگه می کند.................

جری فکر کرد که این یکه از همان قصه های احمقانه در مورد ارواح است......................

آیا واقعا این طور بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط ايليا ميرزامحمدي| |

مت از اتاق کوچکش متنفر است . چون خیلی کوچک است درست به اندازه ی یک کمد . مادر مت به او اجازه نمی دهد که در اتاق مهمان بخوابد . شاید یک روزی برایشان مهمان بیاید . اما یک روز نیمه های شب ، وقتی همه خوابند او وارد اتاق می شود و آن جا خوابش می گیرد.

بیچاره مت ......    باید به حرف مادر گوش می داد . چون وقتی مت بیدار می شود کل زندگی اش تقییر کرده

بد تر از آن اینکه هر بار هر بار که به خواب میرود با دیدن کابوسی جدید از خواب می پرد

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:33 توسط ايليا ميرزامحمدي| |

لیمو ترش......

این اسمی است که گرگ روی  زبان انگلیسی اش گذاشته است . او واقعا بد اخلاق است و نمره ی بدی به گزارش شفاهی گرگ داده اسا  او داستان گرگ را باور نکرد . در باره ی دوربینی که گرگ ، تابستان سال پیش پیدا کرده بود. در باره ی عکسی که گرفته بود . در باره ی اتفاقاتی که افتاده بود . بیچاره گرگ . او فقط می خواست به لیمو ترش بفهماند که اشتباه می کند . اما حالا که او دوربین را پیدا کرده اتفاقات بدی دارد برایش می افتد............

اتفاقات خیلی حیلی بد...................................

نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:16 توسط ايليا ميرزامحمدي| |

 

دانیل وارنر داشت فقط وانمود می کرد که برادرش پیتر را مسموم می کند ولی پرا پیتر این گونه عجیب رفتار می کند .....این گونه وحشتناک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا پیتر نمی فهمیده است که این ها همه اش شوخی است؟؟؟؟؟ دانیل و برادرش بزودی درس وحشتناکه می آموزن پرسه زدن در تالار وحشت فکر خوبی نیست

نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:31 توسط ايليا ميرزامحمدي| |

به جلو می دوم کسی دنبال من است .

موجودی با پنجه ی دراز و بدن پشمالو .

 

همان طور  که به جلو میدوم به سنگی برخورد می کنم و 4 متر به هوا پرتاب میشوم. به جلو و عقب خود نگاه می کنم.آن موجود هیچ جا نبود. نه جلو نه عقب.

اگر می خواهید به جلو بروید نوشته ی آبی را دنبال کنید .

اگر می خواهید به عقب برید نوشته ی قرمز را دنبال کنید.

 

به جلو می روید نمی دانید چه در انتظارتان است .برگ ها را کنار پرت می کنید دری را می بینید که روی آن نوشته شده است3/2/4 در را باز می کنید و با خود فکر می کنید الان سال 2012 است پس ... همان طور که داشتید در باره ی زمان و مکان خود فکر می کردید در با صدای جیر مانندی باز شد . و شهر خود را دیدید یعنی لس آنجلس!!!!!!!!

اگر می خواهید اول به لباس فروشی بروید مطلب سبز رابخوانید

اگر می خواهید به آرایشگاه بروید مطلب بنفش را بخوانید .

به عقب می روید و برگ ها را به آرامی کنار می زنید.چیزی در برگ ها تکان می خورد چوبی به طرف موجود پرتاب می کنید . یک مورچه خوار  از برگ ها بیرون می آید . می خندید چون موجودی که تمام مدت دنبال شما بود یک مورچه خوار بوده است!!!!!!!

بعد از خنده می بینید که هوا دارد سرد میشودوباید یک سر پناه برای خود درست کنید. دنبال برگ های درشت می گردید ناگهان انسانی از توی یکی ازبوته ها بیرون می آید و به شما شلیک می کند . می افتید چشم هایتان ناخود آگاه بسته میشود.

 

                                 پایان

 

تصمیم می گیرید اول به لباس فروشی بروید. شما قبلا در لس آنجلس زندگی می کردید. ولی او حالا خیلی فرق کرده بود شهر بسیار کثیف و هوا بسیار آلوده . یک لباس فروشی  بسیار بزرگ به نام  آخرین شانس پیدا می کنید. تا دستتان را بر رو دستگیره گذاشتید . یک ماشین به نام آسترا(همان پراید خودمون)به جلوی لباس فروشی ترمز شدیدی می کند.

یکی از آن ها یک مسلسل و دیگری کلت دستش بود. ان که مسلسل در دستش بود به آن که کلت دستش بود گفت :جیمز اینو بگیر !! و جیمز گفت : باشد تام!!!! جیمز منو گرفت و کلت را روی سرم گذاشتو داخل مغازه رفت و داد زد دستا بالاو چند تیر هوایی زد  تا جیمز دستش بالا بود دستتان را آزاد می کنید و تفنگ جیمز را می گیرید و تام متوجه حرکت شما می شود او شما رو به رگبار می بندد .

                                                                  پایان

 

شما تصمیم می گیرید اول به آرایشگاه بروید روزنامه می خرید تا اسامی آرایشگاه ها را ببینیدتا روز نامه را می خرید متوجه مغازه ی کوچکی در نبش خیبان می بینید و توجه شما را جلب می کند . به جلو می روید و تابلویی را می بینید که روی آن نوشته شده است" آرایشگاه شاهرگ" به داخل می روید دو نفر آن جا هستند تا به داخل مغازه می شوید کار مردی که روی صندلی هست تمام می شود آرایشگر می گوید :حالا سر کی را بزنم؟؟؟؟؟؟؟

آن نفر به شما تعارف می کند.

 

 

 بقیه داستان در قسمت دو ی "دو انتخاب "نوشته می شود و هر هفته 3 انتخاب دارید !!!

ایا می توانید از این سه راه که هر کدام به دو راه ختم می شود و از هر دو راه یکی درست است جان سالم به در ببرید؟؟؟؟ بقیه داستان را بخوانید در ضمن از دوستان خواهش می کنم کپی براداری نکنید و اگر کردید از شیر مادر حلال تر باشد نوش جان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوستان نظر یادتان نرود 

نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:5 توسط ايليا ميرزامحمدي| |

 بيلي و شينا وقتي براي ديدن عمويشان به قايق مدرن او رفتند انتظار انواع ماجرا ها را دارند چيزي كه انتظارش را ندارندجستجو براي پيدا كردن گنج است كه به اشنايي با ناخداي دويست ساله اي ختم مي شود؛ناخدايي كه حاضر نيست مرده بماند.

درست وقتي كه بچه هاي فكر مي كنند همه چيز رو براه شده تصادفي وارد ماجراي مرموز و خطرناكي مي شوند و ترسناك ترين كابوس هايشان جان مي گيرد. 

نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:17 توسط ايليا ميرزامحمدي| |


Power By: LoxBlog.Com